loading...
مذهبی

حمیدرضا نصیری بازدید : 28 یکشنبه 28 آبان 1391 نظرات (0)

    ولدي

پدر از خيمه ها نظر ميكرد

زير ِ لبها پسر پسر ميكرد

پيش ِ چشم ِ پدر علي اكبر

آتش ِ شوق شعله ور ميكرد

***

قلبِ ميدان پُر از تلاطم شد

علي آمد به رزمگاهِ حُنين

شده احيا نبرد حيدر باز

هنر ِ رزم ِ بچه شير ِ حسين

***

رجزي خواند و دشت ساكت شد

با نگاهش شكست هيمنه را

يا علي و گفت و زد به ميسره و

مثل تيري شكافت ميمنه را

***

عطش آنقدر جان گرفت از او

كه نميديد هيچ جز از دود

واي دلشوره بر حسين افتاد

ديد او محشري غبار آلود

***

علي اكبر ز راه مي آمد

دستهايش به گردن مركب

خون فرقش ز خوود جاري شد

بسته شد راهِ ديدن مركب

***

يكي آمد لجام اسبش را

برگرفت و سوي خصم كشيد

گفت ديگر توان ندارد، حال

همه ضربه هايِ خود بزنيد

***

در بر چشمهايِ او كم كم

بدني پاره پاره پيدا شد

به خدا كشته شد حسين آن دم

كه علي اكبر ارباً اربا شد

***

رويِ خاكيّ و آرزو كردم

كاش جايِ تو من چنين بودم

تن من كاش غرق خون ميشد

جايِ تو نقش بر زمين بودم

***

كاش ميشد دوباره در كامم

به دو بوسه شبيه قند شوي

احترامت كنم به يك لبخند

احترامم كني بلند شوي

***

همه ي سعي خويش را كردم

بردن پيكر تو ناشدني ست

از تن ِ پاره پاره يِ تو مگر

حلقه هاي زره جدا شدني ست!!!

***

هاشميون، بعيد ميدانم

بالِ من سمت آسمان بپرد

خواهرم را خودم ميارمش و

پسرم را كسي فقط ببرد

***

غيرتي، عمه از حرم آمد

چشم لشگر به عمّه ات افتاد

هلهله ميكند سپاه يزيد

آبروي مرا مده بر باد

(شاعرش را نميشناسم)


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 4
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 16
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 12
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 13
  • بازدید ماه : 27
  • بازدید سال : 170
  • بازدید کلی : 5,350